چه چیز شکاف اقتصادهای مختلف را توضیح میدهد؟
۲۰درصد کشورهای ثروتمند جهان اکنون حدود ۳۰برابر ثروتمندتر از ۲۰درصد فقیرترین کشورهای جهان هستند. علاوه بر این، شکاف درآمدی بین ثروتمندترین و فقیرترین کشورها پایدار است. اگرچه فقیرترین کشورها ثروتمندتر شدهاند، اما آنها به مرفهترینها نمیرسند. چرا؟ برندگان امسال شواهد جدید و قانعکنندهای برای یک توضیح برای این شکاف پایدار پیدا کردهاند. به نظر میرسد تفاوتها در نهادهای جامعه مهمترین عامل بروز این شکاف باشد.
ارائه شواهد برای این امر کار آسانی نیست. همبستگی بین نهادهای یک جامعه و ترقی آن لزوما به این معنا نیست که یکی عامل دیگری است. کشورهای ثروتمند – نه فقط در نهادهایشان – بلکه از بسیاری جهات با کشورهای فقیر متفاوت هستند؛ بنابراین دلایل دیگری هم برای توسعه و هم نوع نهادهای آنها میتواند وجود داشته باشد. شاید رفاه بر نهادهای جامعه تاثیر بگذارد و نه برعکس. برندگان جایزه برای رسیدن به پاسخ خود از یک رویکرد تجربی بدیع استفاده کردند.
عجم اوغلو، جانسون و رابینسون مستعمرات اروپایی را در بخشهای بزرگی از کره زمین بررسی کردند. یکی از توضیحهای مهم برای تفاوتهای کنونی در رفاه، نظامهای سیاسی و اقتصادی است که استعمارگران از قرن شانزدهم به بعد معرفی یا حفظ کردند. این اقتصاددانان نشان دادند که چنین نهادهایی منجر به واژگونی بخت این کشورها شد. مکانهایی که در زمان استعمار، به طور نسبی، ثروتمند بودند، اکنون در میان فقیرترین مکانها هستند.
علاوه بر این، آنها از آمارهای مرگومیر در میان گروههای مختلف استفاده و رابطهای را پیدا کردند: هر چه مرگومیر در میان استعمارگران بیشتر باشد، تولید ناخالص داخلی سرانه امروزی کمتر میشود. چرا اینگونه است؟ پاسخ این است که مرگومیر استعمارگران بر انواع نهادهایی که تاسیس شده بودند تاثیر گذاشت.
برندگان نوبل امسال همچنین چارچوب نظری ابتکاری را ایجاد کردهاند که توضیح میدهد چرا برخی از جوامع در آنچه دام نهادهای بهرهکش میخوانند گرفتار میشوند و چرا فرار از این دام بسیار دشوار است. نهادهای بهرهکش از نظر آنها ترتیبات اقتصادی و سیاسی هستند که قدرت و منابع را در دستان گروه کوچک نخبگان یا طبقه حاکم متمرکز میکنند، و این موضوع اغلب به هزینه باقی جمعیت تمام میشود.
این نهادها تمایل دارند رشد اقتصادی را محدود کنند و از نوآوری و سرمایهگذاری جلوگیری کنند و نابرابری را تداوم بخشند. بااینحال، آنها همچنین نشان میدهند که امکان تغییر وجود دارد و میتوان نهادهای جدیدی را شکل داد. در برخی شرایط، یک کشور میتواند با برقراری دموکراسی و حاکمیت قانون از نهادهای موروثی خود رها شود. این تغییرات در بلندمدت به کاهش فقر نیز منجر میشود. چگونه میتوان ردپای این نهادهای استعماری را در عصر حاضر دید؟ برندگان نوبل امسال در یکی از آثار خود شهر نوگالس در مرز آمریکا و مکزیک را به عنوان نمونه بررسی میکنند.
داستان دو شهر
نوگالس توسط یک حصار به دو نیم تقسیم شده است. اگر کنار این حصار بایستید و به شمال نگاه کنید، نوگالس، در ایالت آریزونای ایالات متحده آمریکا پیش روی شما قرار میگیرد. ساکنان آن نسبتا وضعیت خوبی دارند، آنها متوسط طول عمر طولانی دارند و اکثر کودکانشان دیپلم دبیرستان را دریافت میکنند. حقوق مالکیت در آنجا امن است و مردم میدانند که از بیشتر مزایای سرمایهگذاریهای احتمالی خود بهرهمند خواهند شد. انتخابات آزاد به ساکنان این فرصت را میدهد تا سیاستمدارانی را جایگزین کنند که از آنها راضی نیستند.
حال اگر به جنوب حصار نگاه کنید، نوگالس را در ایالت سونورای مکزیک میبینید. اگرچه این شهر در یک بخش نسبتا ثروتمند مکزیک قرار دارد، ساکنان اینجا به طور قابلتوجهی فقیرتر از سمت شمالی حصار هستند. جرائم سازمانیافته، تاسیس و مدیریت شرکتها را مخاطرهآمیز میکند. حذف سیاستمداران فاسد دشوار است، حتی اگر شانس این امر از زمان دموکراتیزه شدن مکزیک، که کمی بیش از ۲۰سال پیش بود، بهبود یافته باشد.
چرا مردمان این دو نیمه از یک شهر شرایط زندگی بسیار متفاوتی دارند؟ از نظر جغرافیایی آنها در یک مکان هستند، بنابراین عواملی مانند آبوهوا دقیقا مشابه هستند. این دو جمعیت نیز منشأ مشابهی دارند. از نظر تاریخی، منطقه شمالی در واقع در مکزیک بود، بنابراین ساکنان طولانیمدت این شهر اجداد مشترک زیادی دارند. شباهتهای فرهنگی زیادی نیز وجود دارد. مردم غذای مشابهی میخورند و در دو طرف حصار کموبیش یک نوع موسیقی گوش میدهند.
بنابراین تفاوت تعیینکننده در جغرافیا یا فرهنگ نیست، بلکه در نهادهاست. مردمی که در شمال حصار زندگی میکنند در سیستم اقتصادی ایالات متحده زندگی میکنند که به آنها فرصتهای بیشتری برای انتخاب تحصیلات و حرفه خود میدهد. آنها همچنین بخشی از سیستم سیاسی ایالات متحده هستند که به آنها حقوق سیاسی زیادی میدهد.
در جنوب حصار، ساکنان آنقدر خوششانس نیستند. آنها تحت شرایط اقتصادی دیگری زندگی میکنند و نظام سیاسی پتانسیل آنها را برای تاثیرگذاری بر قوانین محدود میکند. عجم اوغلو و همکارانش نشان دادهاند که شهر تقسیمشده نوگالس از این قاعده مستثنی نیست. در عوض، بخشی از یک الگوی روشن با ریشههایی است که به دوران استعمار بازمیگردد.
نهادهای استعماری
زمانی که اروپاییها بخشهای بزرگی از جهان را مستعمره کردند، نهادهای موجود گاهی به طرز چشمگیری تغییر میکردند، اما نه در همهجا به یک شکل. در برخی از مستعمرات، هدف بهرهبرداری از جمعیت بومی و استخراج منابع طبیعی به نفع استعمارگران بود. در موارد دیگر، استعمارگران سیستمهای سیاسی و اقتصادی فراگیر را برای منافع درازمدت مهاجران اروپایی ایجاد کردند. یکی از عوامل مهمی که بر نوع مستعمرهای که ایجاد شد، تاثیر گذاشت، تراکم جمعیت منطقهای بود که قرار بود مستعمره شود. هرچه جمعیت بومی متراکمتر باشد، مقاومت بیشتری را میتوان انتظار داشت. از سوی دیگر، جمعیت بومی بزرگتر – زمانی که شکست خوردند – فرصتهای سودآوری را برای نیروی کار ارزان ارائه کردند. این مساله منجر به مهاجرت کمتر مهاجران اروپایی به مستعمرات پرجمعیت شد.
مکانهایی که جمعیت کمتری داشتند مقاومت کمتری در برابر استعمارگران و نیروی کار کمتری برای استثمار داشتند، بنابراین استعمارگران اروپایی بیشتری به این مکانهای کمجمعیت نقلمکان کردند. به نوبه خود، این امر بر سیستمهای سیاسی و اقتصادی که توسعه یافتند تاثیر گذاشت. هنگامی که استعمارگران اندکی وجود داشتند، آنها نهادهای بهرهکش را تصاحب یا تاسیس کردند که بر سود بردن از نخبگان محلی به هزینه بقیه جمعیت تمرکز میکردند. هیچ انتخاباتی وجود نداشت و حقوق سیاسی بهشدت محدود بود. در مقابل، مستعمرات با تعداد زیادی استعمارگر مهاجر، نیاز به نهادهای اقتصادی فراگیر داشتند که مهاجران را تشویق میکرد تا سخت کار کنند و در سرزمین جدید خود سرمایهگذاری کنند. این به نوبه خود منجر به شکلگیری مطالباتی برای حقوق سیاسی شد که سهمی از سود را به آنها داد. البته، مستعمرات اولیه اروپایی آن چیزی نبودند که ما اکنون آن را دموکراسی مینامیم، اما در مقایسه با مستعمرات پرجمعیتی که تعداد کمی از اروپاییها به آنها کوچ کردند، این مستعمرات حقوق سیاسی بسیار گستردهتری را برای ساکنان خود فراهم کردند.
عجم اوغلو در یک مصاحبه گرایش خود به اقتصاد سیاسی را اینگونه توضیح میدهد: «هنگامی که در سطوح بالای دانشگاه شروع به کار روی موضوعات مربوط به سرمایه انسانی، رشد اقتصادی و غیر آن کردم، با گذشت زمان متوجه شدم مسائل واقعی رشد اقتصادی صرفا این نیست که برخی کشورها از لحاظ فنی نوآور بوده و برخی دیگر نیستند یا برخی کشورها پسانداز بالا داشته و برخی دیگر ندارند. مساله رشد و کمرشدی به این واقعیت ربط دارد که جوامع روشهای کاملا متفاوتی برای سازماندهی و اداره امور خود انتخاب کردهاند. بنابراین در بین ساختارهای سیاسی جوامع، ناهمگونی معنادار زیادی در بروندادهای اقتصادی وجود دارد. اینها باعث میشود نهادهای متفاوتی داشته باشیم که زندگی اقتصادی را روالمند میکنند و انگیزههای متفاوت ایجاد میکنند.
من با این باور شروع کردم (و در کارهایم انعکاس یافته است) که پیشرفت کافی در حل مسائل رشد اقتصادی نخواهیم داشت مگر اینکه همزمان مبانی نهادی رشد را وارد بحث خود کنیم. به این ترتیب بود که من وارد مسیر پژوهشی شدم که سعی در درک نظری و تجربی این واقعیت داشت که چگونه نهادها به انگیزههای اقتصادی شکل میدهند و چرا نهادها در بین ملتها تفاوت دارند؛ این موضوع که چگونه نهادها در طی زمان متحول شده و تکامل مییابند. و بررسی سیاسی نهادها، به این معنا که کدام نهادها نه صرفا از لحاظ اقتصادی بهتر از سایرین هستند، بلکه اینکه چرا برخی جوامع به انواع متفاوت و معینی از نهادها میچسبند.
اگر من قدرت سیاسی داشته باشم و از اینکه شما ثروتمند شوید میترسم چون که احتمال دارد از نظر سیاسی من را به چالش بکشید، پس از دید من کاملا منطقی خواهد بود که مجموعه نهادهایی را خلق کنم که حقوق مالکیت مطمئن به شما داده نشود. اگر من از این بترسم که شما شروع به راهاندازی کسبوکار جدید کرده و کارگران من را به سوی خود جذب کنید، برای من اگر قدرت داشته باشم کاملا منطقی خواهد بود که قوانین را به گونهای وضع کنم که توانایی شما را در رشد کردن یا ایدههای نوآورانه دادن کاملا سرکوب کرده و از بین ببرد.»
فرار از تله
عجماوغلو، رابینسون و جانسون اشاره میکنند که نهادهایی که برای استثمار تودهها ایجاد شدهاند برای رشد بلندمدت مضر هستند، درحالیکه نهادهایی که آزادیهای اقتصادی اساسی و حاکمیت قانون را ایجاد میکنند برای رشد مفید هستند. حتی اگر سیستمهای اقتصادی بهرهکش منافع کوتاهمدتی را برای نخبگان حاکم فراهم کنند، معرفی نهادهای فراگیرتر، بهرهکشی کمتر و حاکمیت قانون منافع بلندمدتی را برای همه ایجاد میکند. پس چرا نهادهای فراگیر بهسادگی جایگزین سیستم اقتصادی موجود نمیشوند؟
توضیح این اقتصاددانان در رابطه با این سوال بر درگیریها بر سر قدرت سیاسی و مشکل مشروعیت نخبگان حاکم در میان عموم افراد، متمرکز است. تا زمانی که نظام سیاسی به نفع نخبگان حاکم باشد، مردم نمیتوانند اعتماد کنند که وعدههای اصلاح نظام اقتصادی عملی خواهد شد. یک نظام سیاسی جدید که به مردم اجازه میدهد رهبرانی را جایگزین کنند که به وعدههای خود در انتخابات آزاد عمل میکنند، اصلاح نظام اقتصادی را ممکن خواهد کرد. علاوه بر این، نخبگان حاکم بر این باور نیستند که پس از استقرار سیستم جدید، جمعیت از دست دادن منافع اقتصادی آنها را جبران کند. به این ترتیب جوامع در دام نهادهای بهرهکش، فقر تودهای و نخبگان ثروتمند گرفتار میشوند.
بااینحال، عجماوغلو و همکاران نشان میدهند که ناتوانی در دادن وعدههای معتبر توسط نخیبگان نیز میتواند توضیح دهد که چرا گاهی اوقات انتقال قدرت به دموکراسیها اتفاق میافتد. حتی اگر جمعیت یک کشور غیردموکراتیک فاقد قدرت سیاسی رسمی باشد، آنها سلاحی دارند که نخبگان حاکم از آن میترسند؛ آنها بسیارند. تودهها میتوانند بسیج شوند و به یک تهدید انقلابی تبدیل شوند. اگرچه این تهدید میتواند شامل خشونت نیز باشد، اما واقعیت این است که اگر این بسیج مسالمتآمیز باشد، تهدید انقلابی ممکن است بسیار بزرگ باشد، زیرا به اغلب مردم اجازه میدهد به تظاهرات بپیوندند.
نخبگان با این سوال مواجه میشوند که این تهدید در چه زمانی حادتر است. آنها ترجیح میدهند در قدرت بمانند و صرفا سعی کنند با وعده اصلاحات اقتصادی، تودهها را آرام کنند. اما چنین قولی معمولا معتبر نیست، زیرا تودهها میدانند که نخبگان، اگر در قدرت باقی بمانند، پس از آرام شدن اوضاع، میتوانند بهسرعت به سیستم قبلی بازگردند. در این صورت، تنها گزینه برای نخبگان ممکن است واگذاری قدرت و معرفی دموکراسی باشد.
هراس نخبگان از اصلاحات
مدل برندگان نوبل برای تبیین شرایطی که نهادهای سیاسی تحت آن شکل میگیرند و تغییر میکنند، سه مولفه دارد. اولین مورد تعارض بر سر نحوه تخصیص منابع و قدرت تصمیمگیری در یک جامعه (نخبگان یا تودهها) است. دوم اینکه تودهها گاهی فرصت اعمال قدرت را با بسیج و تهدید نخبگان حاکم دارند. بنابراین قدرت در یک جامعه بیشتر از قدرت تصمیمگیری است. سومین مشکل تعهد است، به این معنی که تنها جایگزین این است که نخبگان قدرت تصمیمگیری را به مردم بسپارند.
این مدل برای توضیح روند دموکراسیسازی در اروپای غربی در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مورد استفاده قرار گرفته است. در بریتانیای کبیر حق رای در چند مرحله گسترش یافت که پیش از هر مرحله اعتصابات عمومی و اعتراضات گسترده صورت گرفت. نخبگان بریتانیایی با وعده اصلاحات اجتماعی قادر به مقابله با این تهدید انقلابی نبودند. در عوض، اغلب با اکراه مجبور به تقسیم قدرت شدند. وضعیت در سوئد نیز مشابه بود، جایی که تصمیم در مورد حق رای عمومی در دسامبر ۱۹۱۸ پس از شورشهای گسترده در پی انقلاب روسیه گرفته شد. این مدل همچنین برای توضیح اینکه چرا برخی کشورها بین نظام دموکراسی و غیردموکراسی نوسان میکنند، استفاده شده است.
دارون عجماوغلو، سایمون جانسون و جیمز رابینسون در تحقیقات مبتکرانه خود در مورد اینکه چه چیزی بر توسعه اقتصادی کشورها در بلندمدت تاثیر میگذارد، مشارکتهای نظری گستردهای داشتهاند. تحقیقات تجربی آنها اهمیت بالای نوع نهادهای سیاسی و اقتصادی را که در دوران استعمار معرفی شدند نشان میدهد. تحقیقات نظری آنها به درک ما از اینکه چرا اصلاح نهادهای بهرهکش بسیار دشوار است کمک کرده است. کار برندگان نوبل امسال تاثیر تعیینکنندهای بر ادامه تحقیقات در اقتصاد و علوم سیاسی داشته است. بینش آنها در مورد اینکه چگونه نهادها بر رفاه تاثیر میگذارند، نشان میدهد که تلاش برای حمایت از دموکراسی و نهادهای فراگیر راهکار مهمی در بهبود وضعیت توسعه اقتصادی در سطح جهانی است.